… آنان به نابودی ستم برخاستند
چرا که نان و آزادی را برای همه میخواستند
و خشاب اسلحهشان
با گلولههائی از آلیاژ کینه و خشم پر بود.
گلولههائی از آلیاژ خشم و کینهی خلق
زیباترین زیور
برای سینهی مزدوران
از مرگ نیز نیرومندتر برخاستند
و از حنجرهی دوست داشتنیشان
پاشیدند
آوازهای سرخ بلند خویش را
روی فلات خفتهی دربند:
برپا برهنگان!
برپا گرسنگان!
برپا ستمکشان!
آنان با پرههای حنجرهی مسلسلها
فریاد بر داشتند
چنان عظیم
چنان عظیم
که خلق خسته تکان خورد
و قصرهای خون و ستم به لرزه درآمد.
آنان در دلهای مردم میگشتند
و هم چنان میپاشیدند
آوازهای سرخ بلند خویش را
روی فلات بیدار
و در مرکز ستم
به قلب ستم شلیک میکردند
و با گلوی کینه
فریاد برمیداشتند
و خاک میهنشان
در هیجان و امید میلرزید.
آنان که زنگ بزرگ خون را به صدا درآوردند
و توفان شکوفه داد…